شهدای دشت بزرگ

معرفی شهدای گرانقدر دشت بزرگ

شهدای دشت بزرگ

معرفی شهدای گرانقدر دشت بزرگ

خاطراتی از همسر شهید موسی اسکندری

خاطراتی از همسر آقا موسی.... موسی در استفاده از بیت المال خیلی حساس بود. یکبار پسرم مهدی مریض شده بود و به دلیل بمباران شهر وسیله ای نبود که او را به بیمارستان ببریم. ماشینی که سپاه در اختیار موسی قرار داده بود بیرون خانه پارک شده بود اما موسی اجازه نمی‌داد مهدی را با آن به بیمارستان ببریم. حال مهدی دائم بدتر می‌شد، تا اینکه پدر موسی به او گفت: «معادل کرایه تاکسی برای بیت المال کنار بگذار و مهدی را با ماشین سپاه به بیمارستان ببر.» موسی هم چون چاره‌ای نبود قبول کرده و اول 80 تومان کنار گذاشت تا مهدی را به بیمارستان ببریم. بانک اعلام کرده بود که به قیمت دولتی سکه بهار آزادی تحویل می‌دهد. من هم با اجازه موسی برای گرفتن سکه به بانک رفتم اما دیدم ازدحام مراجعه کنندگان به حدی است که برای گرفتن سکه ساعتها باید توی صف بمانم. من چون در بانک آشنا داشتم بدون صف سکه گرفتم و به خانه آمدم. موضوع را که به موسی گفتم خیلی ناراحت شد و گفت چون حق دیگران را رعایت نکرده‌ای سکه را پس بده. من هم به اصرار او سکه را پس دادم.  

http://www.dashtebozorg.sub.ir 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد