شهدای دشت بزرگ

شهدای دشت بزرگ

معرفی شهدای گرانقدر دشت بزرگ
شهدای دشت بزرگ

شهدای دشت بزرگ

معرفی شهدای گرانقدر دشت بزرگ

بیاد شهید عزیز دشت بزرگ

 

به مناسبت سالگرد رجعت پیکر پاک و مطهر شهید عزیز دشت بزرگ  

 

عزیز دلها  

اردیبهشت ماه سال 1377مصادف شده بود با ایام سوگواری سید و سالار شهیدان حضرت حسین ابن علی(ع).باشروع ایام عزاداری محرم شور و شوق عجیبی برایم پیش آمده بود ظاهرا قرار بود این دهه محرم رنگ وبوی دیگری برایم داشته باشد.تازه مراسم سینه زنی تمام شده بود با بچه های مسجد توی سجده گاه مشغول صحبت بودیم که علی دیلمی صدایم کرد.احساس کردم  میخواهد خبر مهمی بدهد. 

 متن ارسالی از برادر شهید عزیز دشت بزرگ - برادر روح الله دشت بزرگ

..علی دیلمی اون موقع سرباز گردان سرافراز کربلا بود و به نوعی رابط گردان با مسجد هم بود.گفت که خبر آوردن که چند روز آینده تعدادی از شهدای  مفقودالاثررا برای تشیع به شهر می آورند و ظاهرآعزیز شما هم جزء این شهدای تفحص شده است.اینو گفت و من دیگه طاقت نیاوردم رفتم گوشه سجده گاه وشروع به گریه کردم.بچه های مسجد که با صدای گریه من تازه متوجه این گوشه سجده گاه شده بودند علت را سوال کردند و علی دیلمی خبر را به آنها داد.حلا دیگه بچه هااومدن دور من .چه بساطی شده بود همه گریه میکردند.عزیزدشت بزرگ؛ شهید عزیز مسجد بود وهمگی او رو دوست داشتند.واقعا اون شب مسجد عاشورایی شده بود.
نتونستم برم خونه و تا صبح با بچه ها موندیم مسجد.صبح که رفتم خونه  دیدم که برادرمون مهدی محرابی خانواده را خبر کرده.تعدادی از فامیل اومده بودن منزل.مادر گوشه ایی نشسته بود چیزی نمی گفت انگار فقط منتظر دیدن جگرگوشه شهیدش بود.بابا حاج مجیدکه در تمام مراسمات فامیل همه کاره بود اینبار دیگر دست به کاری نمی زد و عینک برصورت  مشغول خواندن قرآن بود وگاهی اوقات با خواهرهای خود صحبت کوتاهی میکرد.
این پدر ومادر که تا حالا به عنوان والدین رزمنده مفقودالاثر شناخته میشدند از حالا دیگر خدا بر آنها منت نهاده وآنها والدین شهید نامیده میشدند.دیگه از ظهر گذشته بود و خبر دادن که مراسم تشییع فردا صبح برگزار میشود.
حاج مجید با همتی استوار مشغول انجام کارها وهماهنگی های لازم برای مراسم فاتحه عزیزش بود.پیرمردی که هم خود افتخار حضور مستمر در جبهه را پیدا کرد و هم سه پسرش را راهی جبهه ها کرد تا دین خود را به اسلام و میهن اسلامی ادا کرده باشد.اما مادر که از همان سال مفقودالاثر شدن فرزندش رخت سیاه برتن کرد وهرسال نذر ونیاز حضرت زهرا میکرد تا خبری از فرزندش برای او بیاورندبالاخره حاجت روا شد و خبر عزیزش را در ماه عزیز فاطمه به او دادند.
خونه شلوغ شده بود؛قرارشد شب پیکر پاک شهید را چند ساعتی بیاریم خونه برای دیدار باخانواده.دیداری پس از 12 سال دوری وبی خبری.من برای مراسم عزاداری رفتم مسجد.مراسم زنجیر زنی و عزاداری را زودتر از همیشه به اتمام رساندیم و با گروه سنج ودهل مسجد به طرف منزل حرکت کردیم.با هماهنگی عزیزان یک دستگاه آمبولانس پیکر شهید را تا سرخیابان آورد و ازآنجا برروی دستان دوستان و آشنایان وپشت سر گروه سنج ودهل تا منزل شهید تشییع کردیم.چه قلقله ایی بود. به درب خانه که رسیدیم حاج مجید؛ کناری ایستاده بود و فقط نگاه میکرد اما مشخص بود که در دلش چه میگذرد.دیدن فرزندی که او را تا سن جوانی با زحمت فراوان و کار طاقت فرسا بزرگ کرده بود و اینک جوان رعنای او بر روی دستان مومنان و بدون داشتن سر و سینه و فقط چند استخوان کوچک خرد شده وپیراهنی خاک آلود به طرف او می آمد واقعا درد آور بود.
تابوت را به حیاط آوردیم.مادر جلوتر از همه زنها جلوی در هال ایستاده بود و به شیوه زنهای عرب به سرو سینه میزد.عمه ها وخاله ها و زنهای دیگر همه گریه میکردند.صحنه عجیبی بود.دیدار مادر وفرزندی بعد از 12 سال .آنهم در حالیکه  که چیزی از جسم فرزند باقی نمانده است....
تابوت را پس از ساعتی با همان آمبولانس و باتعدادی از دوستان وفامیل به معراج الشهدا بردیم تا فردا صبح به همراه بقیه شهدای گرانقدر انقلاب و برروی دستان مردم خونگرم اهواز به خاک سپرده شود.
شهید عزیز دشت بزرگ جوان 15 ساله ای که به علت کم سن وسالی از رفتنش به جبهه ممانعت میشدبا دستکاری فتوکپی شناسنامه اش برای اولین بار به عنوان امدادگر به عضویت گردان کربلای اهوازدرآمد.اولین وآخرین عملیاتی که عزیز درآن شرکت کرد عملیات کربلای 4 بود.
درعملیات کربلای4 ؛بدلیل محقق نشدن اهداف تعیین شده ؛گردان کربلا مجبور به عقب نشینی وعبور از اروند رود میشود.شهیدعزیز دشت بزرگ که با عنوان امدادگر در عملیات شرکت کرده بود به توصیه دوستان جهت سوار شدن به قایق گوش نکرد و گفت من امدادگرم و باید به مجروحان  کمک کنم و رفت و در میان گلوله باران شدید بعثی ها از جلوی دیدگان دوستان دور شد و این آخرین دیدار بود.
وسرانجام بعد از 12 سال از آن روز و در ایام سوگواری حضرت اباعبدالله حسین پیکر مطهر این شهید که در جزیره سهیل پیدا شده بود بهمراه همرزمان دیگرش؛ شهید مقداد جوانمرد زاده؛علی تونی؛بیژن کلانترهرمزی بر روی دستان مردم همیشه در صحنه؛ تشییع و در قطعه 7 بهشت آباد اهواز آرام گرفت.

چفیه

چفیه میگوید: به خوبی یاد  دارم آن روزها را که عرق از جبین کشاورزان نخلستان بر میگرفتم و گاه بر گرد کمر ماهی گیران بر روی دریای بی انتها روان میشدم.

 

چفیه میگوید: به یاد دارم آن زمان را که ترکش، پای رزمنده ی بسیجی را دریده بود واو، واو چنگ برخاک میزد ومن،طاقتم برسر می آمد و خودرابه دور پای اومی پیچیدم وسخت می فشردم،آن قدرکه خون بر پیکرش بر می گشت و من سرتا پا سرخ میشدم،مانند شقایق...

 

چفیه میگوید: آنگاه که خورشید سوزان،امان بچه ها را بریده بود،دامن به آب داده و روی سوخته ازآفتابشان را نوازش می کردم، شاید که با خیسی تنم، کمی از سوزش وجودشان بکاهم.

 

چفیه میگوید: آن زمان که به نماز می ایستادند عبایشان می شدم و در دل شب تنها محرم رازشان... و من بودم که در توسل های پیش از عملیات، صورت رزمندگان را می پوشاندم تا که هیچ کس جز محبوبشان اشکشان را نبیند من بودم" و چشم های ملتمس و خیس آنها" و این آبروی من از همان اشک هاست.

 

چفیه میگوید: هرگاه که زمین به لرزه می افتاد و آسمان شب با منورها چراغانی می شد، فریاد یا زهرا(س) دردشت می پیچید و رزم خون در میدان رزم برپا بود، به یاد دارم آن هنگام که رزمنده ای بسیجی در خون می غلتید، من اولین  کسی بودم که بر بالینش می  نشستم؛ او هفت آسمان را می نوردید و من، با کوهی از غم فراق، وجود نورانیش را در آغوش می گرفتم  و آن قدر آن را می بوییدم تا تمام وجودم را خون زخم های پیکرش در بر میگرفت.

 

چفیه میگوید: شما ندیدید آن هنگام را که بچه ها دل به دریا زده بودند و تکه تکه ی بدن هایشان میدان رزم را گلگون میکرد، رفیقانشان آن تکه ها را در بالینه من جمع می کردند و من همچون بقچه ای می شدم از گوشت و خون خوبان.

 

و آنگاه که نبرد به پایان میرسید، اشک حسرت یاران خمینی(ره)، تمام وجودم را در بر می گرفت چفیه شرح جان فشانی عشاق است؛چفیه معطر از عطر بسیجیان است.

چفیه منتظر است، منتظر یاران امام عصر(عج)...

چفیه همراه بهشتیان است و ریسمان ولایت،نشانه منزلت و پاکی است و یادگار جنگ.

خوشا به حال آنان که چفیه همراه زندگیشان است. 

www.laleha.sub.ir 

سامانه پیامک:  30002515700700